یادداشت/معصومه نوروزی؛
سرخی انار شب یلدا و صورتِ سرخ فقرا!

کمک کنیم سرخی انار شب یلدا را همه آدمها در سفرهی بلندترین شب زندگیِ شان داشته باشند تا کسی مجبور نشود با سیلی صورتش را سرخ کند.
به گزارش بهجت خبر؛ میدانم از کدام درد مردم بنویسم! دردی که از هر طرف نوشته شود باز درد است! از درد گران شدنهای بیملاحظه و ثانیه به ثانیه؟! از دردی که شنیدن خبرش هم هیچ خریداری ندارد! دردی که گویا سرطان! شده است و از درون، اعضای خانواده را میخورد! به یاد این بیت از شعرِ جنابِ صائب تبریزی افتادم که میگفت:
ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم
یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم
روزی از خیابانی رد میشدم که پدری با چشمان پر از اشک توجهام را به خود جلب کرد. او به فرزند کوچکش که به کیکهای درون ویترین قنادی نگاه میکرد، چشم دوخته بود! سخت است دیدن اشک و شرمندگی پدری که در اوضاع بدِ اقتصادی! دیگر حتی پول نان شبش را هم ندارد! و سخت تر از من چه بر سر فرزند و همسرش میگذرد که انتظارها از بزرگ خانواده دارند و از نداری، علاوه بر روزهی نخوردن! روزه ی سکوت هم میگیرند.
پسر بچه به پدرش می گفت:
بابایی اگه ما الان یه باک بنزین داشتیم میتونستیم بفروشیمش و با پولش یه دونه از این کیکهای خوشمزه بخریم؟
پدر گفت:
آخه ما که نمیدونستیم بنزین گرون میشه پسرم! اگه هم میدونستیم فرقی به حالمون نمیکرد! اون موقع که پولش ۱۰۰۰ تومن بود، توان خرید نداشتیم چه برسه الآنش!!!
انگار پدر به یک باره پیرتر شد! سرِ باوقار و موی سپید شدهاش از خجالت پایینتر آمد و چند قطرهای از اشکهایش بر روی دست کوچک پسر که در دستان پدر بود ریخت! پسر با دیدن حالِ دگرگون شدهی پدرش گفت:
مهم نیست بابایی! نگاه این کیک زردَ رو! معلومه اصلنم خوشمزه نیست!
در همان لحظه پسر بچهای با کیک تولد از درون قنادی به بیرون آمد، حالا پسرک با دلی پرُ تر گفت:
بابا تا حالا تولد نگرفتم! میشه واسم تولد بگیرین؟قول میدم ازون آرزوهای خوشگل کنم؛ اصلن آرزو میکنم پولدار پولدار بشیم!
پدر به پسر نگاهی کرد و دست به جیب برد و با دو هزارتومان به داخل شیرینی فروشی رفت و بعد از سلام به آقای فروشنده از روی شرم که لبهایش به هم دوخته شده بود به کیکها خیره شد. مرد فروشنده هم که در حالِ حساب و کتاب بود سر خود را برای جواب سلام بالا آورد و مردی را دید که لباسهای مندرس و موهای ژولیدهای دارد و به خیال آنکه گدا و محتاج است، دست به دخل برد و هزار تومانی به سمت مرد دراز کرد. مرد فقیر که حسابی صورتش از خجالت سرخ شده بود، گفت:
آقا من گدا نیستم!
فروشنده هم با تعجب پرسید:
عذر میخوام ، بفرمایید چه چیزی احتیاج دارین!؟
مرد فقیر به پسرش که بیرون مغازه ایستاده بود نگاهی کرد،با صدای لرزان درخواست کرد:
اگه بشه یک کیک میخواستم! اما پولش رو چند روز دیگه که یارانهها رو ریختند میارم و خدمتتون تقدیم میکنم…
مرد فروشنده با نیش خندی پاسخ داد:
مگه شیرینی هم قسطی میشه؟ برو جانم! برو هر وقت که یارانهت رو ریختن بیا و کیک بخر! به قدر جیبت زندگی کن پدرجان …
در حالی که مردفقیر این پا و آن پا می کرد و رویِ رفتن به پیش پسرش را نداشت ، ناگهان یک نفر از پشت به شانه اش زد و گفت:
آقا یک کیک به حساب من برای ایشان وزن کنید!
مرد فقیر از روی حیا امتنا میکرد که آن خیر گفت:
نگران نباش من این پول رو به تو قرض می دهم، هروقت دست و بالت بازشد به همین فروشنده تحویل بده من از ایشان می گیرم.
هنوز که حرف آن نیکوکار تمام نشده بود فروشنده به حرف آمد و گفت:
گول اینا رو نخورید! اینا سر تا پاشون دروغه!
او پاسخ داد : من توو راهِ خیر دارم قدم برمیدارم حالا اگه این مرد این پول رو هم بر نگردونه خیرات واسه امواتم میشه، شما کیک رو بکِش!
شیرینی فروش گفت: به هرحال از ما گفتن بودا!
او حساب کرد و رفت، مرد فقیر هم با یک کیک درون دستش از مغازه به سمت پسرش رفت و پسرک با دیدن کیک در دست پدر۶، ذوق کرد و گفت:
بابا تولد داریم! یعنی منم دیگه میتونم شمع فوت کنم! حتمن آرزوم فراموش نمیشه بابایی قول قول قول!
این داستان حقیقی را گفتم تا
یادمان باشد زود قضاوت نکنیم، هنوز هم هستند نیازمندانی که صورت خود را با سیلی سرخ میکنند، یلدا نزدیک است؛ اگر کمی که مهربانانهتر به اطرافمان نگاه کنیم افرادی را خواهیم یافت که نیازمند مهر ما هستند؛ کمک کنیم سرخی انار شب یلدا را همه آدمها در سفرهی بلندترین شب زندگیِ شان داشته باشند تا کسی مجبور نشود با سیلی صورتش را سرخ کند.
معصومه نوروزی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰