کد خبر : 2747
تاریخ انتشار : چهارشنبه 22 آوریل 2020 - 22:32

یادداشت/فاطمه عسگری؛

چادر برایم احترام خریده بود!

چادر برایم احترام خریده بود!

به گزارش بهجت خبر؛ کوچکتر که بودم مانند همه ی دختر بچه ها هر از گاهی حین بازی ها و مسجد رفتن های دوستانه مان چادر گلی گلی به سر می کردم و بعد هم درمی آوردم و اجباری هم برای سر کردن آن نداشتم… یادم می آید پنجم ابتدایی را که تمام کردم،پدرم  خواسته بود برای

به گزارش بهجت خبر؛ کوچکتر که بودم مانند همه ی دختر بچه ها هر از گاهی حین بازی ها و مسجد رفتن های دوستانه مان چادر گلی گلی به سر می کردم و بعد هم درمی آوردم و اجباری هم برای سر کردن آن نداشتم…
یادم می آید پنجم ابتدایی را که تمام کردم،پدرم  خواسته بود برای زمان های بیرون رفتنم چادر مشکی سرم کنم،چون معتقد بود پوشش کامل چادر است.
این تصمیم ایشان از نظر من درست نبود.زیرا بدون مشورت با من گرفته شده بود.چون دوست نداشتم به این سرعت از دنیای کودکی ام فاصله بگیرم ،چادر برایم نشانه بزرگ شدن بود.من بدون چادر هم حجاب را رعایت می کردم و وظایف شرعی ام را انجام می دادم.
خلاصه آنکه در مقابل آن گارد داشتم البته در ذهنم !  زیرا اهل مخالفت نبودم و معمولا مخالفت با نظر بزرگترها بی احترامی تلقی می شد… تازه وارد مقطع راهنمایی شده بودم اما به خودم قول داده بودم هروقت که دانشگاه قبول شدم،چادر را کنار بگذارم و فکر می کردم تا آن زمان از حساسیت های سر کردن آن هم کاسته می شود!
با این وجود احساس می کردم هرچه بزرگتر می شوم قالب چادر بیشتر اندازه ام می شود،اما دوست نداشتم بپذیرم!در واقع من بیشتر از سختی سر کردن چادر، از اینکه بدون مقدمه و بدون رضایت خودم موظف به گذاشتن چادر شده بودم، ناراحت بودم، بلاخره  آنکه چند سالی بود با آن کنار می آمدم که دانشگاه قبول شدم.
روز اولی که وارد حیاط دانشگاه شدم کمی تاخیر داشتم به سرعت و پرسان پرسان خودم را به در کلاس رساندم،در که زدم آقایی با تبسمی بر چهره در را گشود و مرا به کلاس راهنمایی کرد،او استاد بود.
از در که وارد شدم تقریبا تمام صندلی های ردیف جلو پر بود،بیش از ۳۰ نفر دانشجو که به جز یکی دو نفر آقا همه خانم بودند…آن روز کلاس که تمام شد شروع کردیم به صحبت کردن و آشنایی بیشتر؛ به جز سه چهار نفر که اهل قزوین بودند باقی از استان های دیگر آمده بودند وتقریبا کمی بیشتر از نصف آن ها چادری نبودند و یا اگر هم داشتند صرفا برای عبور از سردر و فرار از توبیخ حراست دانشگاه بود!
کم کم که صمیمیت مان بیشتر می شد ایراد گرفتن به چادر من هم بیشتر می شد،می گفتند چادر سن ما را بیشتر نشان می دهد،چادر برای مادربزرگ ها خوبست! و…شنیدن این حرف ها برای من، ناراحتی قبلی ام از چادر را بیشتر می کرد.اما سعی در بی توجهی داشتم.
به هر صورت حقیقت این بود که سیمای یک دختر و خانم چادری در ذهن دوستانم مانند خیلی های دیگر،یک فرد خشک،دارای رفتارهای دگماتیسمی و با تفکرات متعصبانه بود! و نمی شد به این سرعت آن را تغییر داد،با این حال برخلاف تصورشان روحیات متفاوتی داشتم،
شلوغ و پر انرژی و دوستدار شعر و ادبیات بودم و وقت های بیکاری ام در کلاس را به نوشتن و خواندن شعر و متن های ادبی پای تخته پر می کردم…
ولی از حرف های کنایه آمیزی که درباره چادر می زدند، بی نصیب نمی ماندم!
اما هرچه زمان می گذشت فکر بر نداشتن چادر بیشتر از برداشتن آن بر من غلبه می کرد و کم کم محیط دانشگاه و حرف های دیگران برایم عادی می شد و من متوجه خیلی چیزها می شدم؛ مثلا اینکه چون چادری هستم هیچ وقت مسئول حراست راهم را سد نمی کند و در جمع دوستانم به من تذکر نمی دهد که حجابم را رعایت کنم و خجالتی از این جهت برایم نیست،
یا اینکه کسی از دانشگاه به خاطر عدم رعایت حجاب به خانه ی ما زنگ نمی زند!
اینکه از نگاه های مسموم و خیلی از مشکلات روحی که برای برخی ها اتفاق می افتاد و شاهدش بودیم در امان بودم.و اینکه سعی کرده بودم به جای پرداختن به ظاهر و پوششم به درس خواندن مشغول شوم و نتیجه اینکار برایم مثبت بود.
و دیگر آنکه چادر برایم احترام خریده بود و مرزی تعیین کرده بود تا ضمن تعامل دوستانه،هر کسی در محدوده ی خودش رفتار کند! همه ی این ها برایم خوشحال کننده و رضایت بخش بود…
بتدریج احساس می کردم دیگر گاردی در ذهنم به چادر ندارم! واز اینکه خودم به این رسیده بودم که با وجود سختی سر کردنش،جمع کردن و تحمل گرما در هوای گرم و…این همه حسن برایم دارد،حس خوبی داشتم.

حالا بعد از گذشت چند سال معتقدم اگرچه در ابتدا بدون آنکه نقشی در انتخاب چادر به عنوان حجاب و پوشش رسمی ام داشته باشم،آن را برگزیده بودم،
اما آنچه که باعث پذیرش قطعی آن برایم شد فهم محسنات و دلایل استفاده از آن بود که خودم فارغ از هر گونه جبری بدان رسیده بودم. شاید اگر رفتارها و حرف های کنایه آمیز دوستانم نبود برایم یک دغدغه نمی شد و سعی نمی کردم آن را بفهمم و حالا هم یک چادری انضباطی بودم!
[[زیرا هر عملی اگر با جبر و بدون رضایت انجام پذیرد می شود انضباط،اما اگر با رضایت و آگاهی انجام شود می شود تربیت ]]
تفاوت انضباط و تربیت در آن است که انضباط یعنی انسان متناسب با تغییر موقعیت تغییر رویه و رفتار می دهد و از چارچوب های معین شده خارج و وارد چارچوب های جدید می شود آن هم بدون سنجه ی خوبی یا بدی! ،اما تربیت ثابت است و انسان به دلیل برخورداری از آگاهی،با قرار گرفتن در وضعیت های مختلف تغییر موضع و رویه و رفتار نمی دهد.حالا به دور از هر تعصبی،براساس دوست داشت خودم می توانم بگویم چادر ضمن اینکه یک ارزش است،هیچ منافاتی با زیبایی،لطافت،خوش رویی و تشخص و فعالیت اجتماعی موفق ندارد.

انتهای پیام

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.